سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بردبارى همچون قبیله است و نزدیکان که فراهم کند مردم را براى یارى انسان . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 04 اردیبهشت 1

چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک اسب خرید به قیمت ??? دلار.

قرار شد که مزرعه‌دار  اسب  را روز بعد تحویل بدهد.

اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت:

«متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. اسبه  مرد.»

چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»

مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم..»

چاک گفت: «باشه. پس همون  اسب  مرده رو بهم بده.»

مزرعه‌دار گفت: «می‌خوای باهاش چی کار کنی؟»

چاک گفت: «می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم.»

مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه که یه  اسب  مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت!»

چاک گفت: «معلومه که می‌تونم. حالا ببین. فقط به کسی نمی‌گم که  اسب  مرده است.»

یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: «از اون  اسب  مرده چه خبر؟»

چاک گفت: «به قرعه‌کشی گذاشتمش. ??? تا بلیت ? دلاری فروختم ??? دلار سود کردم..»

مزرعه‌دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»

چاک گفت: «فقط همونی که  اسب  رو برده بود. من هم ? دلارش رو پس دادم.»


 نوشته شده توسط مجید کمالو در یکشنبه 90/4/5 و ساعت 8:46 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 27
بازدید دیروز: 34
مجموع بازدیدها: 248818
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه